خاله خواهر زاده ها با شوهراشون و بچه هاشون و عروساشون و داماداشون تصمیم گرفتند یک قابلمه گنده غذا درست کنند و همراه با تنقلات و پیگنیک و سماور و زیر اندازو رو انداز بزنند به کوه و جنگل واسه تفریح...

تصمیم بر این شد که بریم یکجا که چرخ و فلک و اسباب بازی هم باشه که بچه ها هم سرشون بند باشه....

خلاصه کلام که در جای مورد نظر که دارودرخت و اسباب بازی هم داشت زیر اندازو انداختیم و مستقر شدیم...

دو سه چهارتا هم بالش و متکا ریختیم دورش و بزرگترها مثل خونه خانباجی لم دادند و شروع کردند به چایی خوردن و تخمه چکوندن...

سه خانوار بودیم که تعدادمون به ده بیست نفر میرسید.. هفت هشت نفر آدم بزرگ و چهار پنج تا دختر و پسر جوون و خوشگل با سه چهار تا هم بچه جقله...

یک ساعتی به غروب آفتاب مونده بود و جمعیت هم به واسطه گرما، همراه با فروکش کردن خورشید بیشتر و بیشتر میشدند...

یه کم اونطرفتر چندتا دختر و پسر که شدیداً تابلو بودند درحال صحبت بودند...

دوتا دختر که خوشگل و خوش لباس و خوش تراش بودند و دوتا پسر که تیپ و قیافهء دم کاراژیها رو داشتند و اثر کتک کاری و چاقو کشی روی سرو صورتشون مشخص بود..

پوشش دخترا اصلاً مناسب خیابون نبود، گشت ارشاد که هیچ آمبولانس امداد هم اونها رو میدید میگرفت میبرد تحویل اوین میداد...

پوشش نگو بلا بگو ...

هر تیکه از لباسشون یک رنگ بود..

ساق و رون پاشون با شلوار تنگ و تن نماشون تا یکم بالاتر زیر دامن کوتاهشون با اون برجستگی خوشگل شبه جنیفرشون با خط شورتشون که میومد بالاتر فرم قشنگ کمرو شیکمشون و یه کوچولو قلمبه جوجو هاشون با نمایش زیبای بند برجسته سوتینهاشون از زیر بالا پوشهاشون و سفیدی تخت سینه و گردناشون طراوت و زیبائی چهره های رنگ به رنگ آرایششون شیطونی ابروهاشون بلندی موژه هاشون و لبای تپل و دندوناشون، ( نفس) موهای بلوند و کلیپساشون دستهای لاغر و انگشتای کشیده و ناخونهاشون ... کفش قرمزو یه کیف قرمز روی شونه هاشون...

چنان رنگ و چنان آرایش و چنان هزینه ای روی سرو صورت و بدن اون دخترا شده بود که چشم هر نابینائی را در چا خیره میکرد...

ولی برعکس پسرهای همراهشون بیشتر به قیافه اوباش شبیه بودند که آدم ازشون میترسید...

درضمن عرض کنم که خانواده همراه ما به شدت مذهبی ، عده ای ذوب در ولایت و بعضی هم از شهرستان ، ندیده و نچشیده...

یکی دوتا از بزرگترها هم که مثل من متوجه حضورشون شده بودند زیر لب نفرین میکردند و گاهی هم فحش میدادند...

از طرفی نگران بچه هاشون بودند که دختراش حسرت قیافه میخوردند و پسراش آب دهن قورت میدادند...

بزرگای مجلس از جنس ذکور همراه با غر و لوند و تخمه چکوندن و چائی خوردن ، آب دهن قورت میدادن و انتقادهای اجتماعی میکردند...

خانومای مجلس هم از نوع شهر نشین جمله معروف "خاک بر سرشون کنند که جوونای مردم رو از راه بدر میکنند" رو بکار میبردند و نوع شهرستانی آنها چادر به صورت میکشیدند و با تعجب میگفتند خدا بدور این چه وضع لباس پوشیدنه، مگه نمیدانند نامحرم اینجاست؟؟؟

آقا ابوالفضل میگفت انگار نه انگار که مملکت شهید داده...

عباس آقا که با تجربه تر بود میگفت اینا کاسب هستند و شغلشون اینه...

آقا مهدی که جوونتر بود با تیکه پرونی و شوخی میگفت البته بدک نیستنها...

محبوبه خانوم که از این حرف آقا مهدی حسودیش میشه میگفت معلوم نیست با چند نفر رفیق باشن...

آقا ابوالفضل که از اون حزب الهی های شیش آتیشه بود با تندی به دخترش گفت تو خفه شو سرتو بنداز، دخترو چه به این حرفا...

منم بهشون گفتم بابا چیکارشون دارید، اینها هم آدمند، حالا بعلاوه منزه زیبای اونها منظره های دیگر هم برای تماشا هستاااااا...

یکم که منظره اون جوونها عادی شد و هوا هم رو به تاریکی گذاشت، نور افکنها روشن شد و خاله خواهر زاده ها مشغول خودشون شدند و خانوما مشغول تدارکات شدند و بچه ها هم سرشون به بازی گرم شد..

عده ای هم مشغول تهیه راهکار برای اقتصاد و سیاست داخله و خارجه و فلسفه رهبری و دلائل تورم و وضعیت معیشت کارمند و کارگرو ... چی بگم که سر داشت ولی ته نداشت...

آقا ابوالفضل میگفت که اگه رهبر بگه باباتو بکش باید بکشی....

ما هم چهار شاخ موندیم که نکنه رهبر از دهنش بپره که این آقا ابوالفضل به هیجکدوم از ماها رحم نخواهد کرد...

القصه که اون دخترای شیتیپ مامانی از لحظه تاریکی هوا در حرکت بودند و من هم گهگاهی میدیدمشون و گاهی هم غیبشون میزد...

گهگاهی هم از کنار ما رد میشدند و خیره خیره به ما نگاه میکردند...

هر بار هم که بزرگای فامیل بخصوص آقا ابوالفضل میدیدشون یه فحشی که فقط خودمون بشنویم نثارشون میکرد...

اینی که میگم بین خودمون باشه، انصافاً هر دفعه که از کنار ما رد میشدند روح مجلس ما تازه میشد...

هر بار هم من نصیحت میکردم که بابا فحش ندین اینها هم آدمند...

توی یک مرحله که سفره پهن شده بود و همهء بچه ها هم جمع بودند و خانومها هم در حال تدارکات بودند، یکی از اون خوشگلا رد شد که منم بهش تعارف کردم بفرمایید سر سفره ، اون هم با یک لبخند توأم با خجالب یه مرسی گفت و سریع دور شد...

جوونتر ها از این حرکت من خندشون گرفت و آقا ابوالفضل و عباس آقا و بعضی خانوما از این حرکت من خیلی ناراحت شدند و یکیشون گفت، اون کثافت جنده ارزش تعارف کردن داشت که شما خودتون رو به زحمت انداختید؟...

منم گفتم بابا شوخی کردم حالا شما هم نباید جلو خانواده و مردم جنده جنده کنید که....

یکی از خانوما با لحن نزدیک به شوخی گفت تعارف آمد نیامد داره، اگه با اون هیکل نجستش قبول میکرد چی؟...

منم جواب دادم بیخیال بابا ، دختر به این خوبی و تمیزی، حیفتون نمیاد ازین حرفا میزنید...

خاله وسطی گفت نکنه خاطر خواهش شدی ؟؟...

گفتم خاطر خواهش نشدم ولی بهش احترام میذارم....

عباس آقا گفت به چیش احترام میذاری؟ به ریخت نحسش یا به شرافت نداشتش؟

آقا ابولفضل گفت متأسفم که به کسائی احترام میذاری که مملکت و جوونها رو به لجن کشیده اند و برای خون شهدا هیچ ارزشی قائل نیستند...

آقا مهدی هم که شیطونیش گل کرده بود بالحنی ترکیبی از شوخی و مسخره گفت واقعاً که به خوب چیزائی احترام میذاری؟

منم بدون اینکه کم بیارم گفتم حتماً قابل احترامند که احترام میذارم...

جمعیت حاضر دیگه نتونستند این حرفم رو تحمل کنند و همهمه ای شد و دختر و پسر و بزرگترها ( حتی جقله ها) به شوخی و مسخره و عصبانی ازم دلیل خواستند...

خاله وسطی گفت خاله جان دیگه داری بی انصافی میکنی..

خاله کوچیکه گفت بفرمائید غذا سرد میشه...

خاله بزرگه که کاری جز ریسه رفتن نداشت گفت ای خاک عالم، آدم چه حرفایی میشنوه..

آقا مهدی گفت منم شاهدم خیلیها بهشون احترام میذارند و براشون بوق میزنند..

دخترا از حرف مهدی خندیدند و زمزمه میکردند که انگار من منحرف شده ام..

آقا ابوالفضل با یک حمله لفظی به دخترا که عیبه نخندید گفت شما عادت داری به همه احترام بذاری، دیگه به انقلابی بودن و ضد انقلاب بودنش هم کاری نداری، بیزاری جستن از اینجور آدمها جزء فروع دین هست...

عباس آقا هم گفت بفرمائید ، ما همه سرا پا گوشیم تا دلائل صد من یک غاز شما رو بشنویم، فقط از این دلائل آبدوغ خیاری نباشه که کلاهمون توی هم میره...

کار به اینجا که رسید گوش همه بخصوص جوونتر ها تیز شد...

گفتم من هزارتا دلیل دارم که اون از خیلیها بهتره... حتی از خیلی از ماها بهتره...

ولی فقط سه تاشو میگم...

آقا ابوالفضل گفت حرفت منطقی باشه یدونشم هم کافیه، این کثافتها هیج جائی توی این مملکت ندارند...

عباس آقا گفت حتماً از همون دلیلهای همیشگی...

آقا مهدی گفت بابا بذارید حرفشو بزنه...

خاله کوچیکه گفت دعوا نکنید غذاتون سرد شد...

دخترا میخواستند حرف بزنند که آقا ابوالفضل گفت شما خفه شید به شما ربطی نداره، شما باید گوشاتون رو بگیرید که با شنیدن این حرفا منحرف نشید...

خاله وسطی با خنده خطاب به من گفت گمونم عاشق شدی خاله جان...

خاله بزرگه هم الکی ریسه میرفت و میگفت به حق چیزای نشنیده...

من بی مقدمه گفتم اولاً از همهء ما خوشگلتر بود ....

با این حرف یکدفعه جوونا از خنده منفجر شدند...

آقا مهدی گفت این یکی رو خوب اومدی ، منم موافقم...

خاله وسطی گفت خوب ما هم بریزیم بیرون خوشگل میشیم...

با این حرف همه زدیم زیر خنده...

عباس آقا گفت ترو خدا نریز بیرون که آبروی ما میره...

خاله بزرگه گفت خاک بر سرم خواهر جان چیرو میخای بریزی بیرون؟

دخترا از خنده داشتند میمردند..

آقا ابوالفضل خطاب به دخترا گفت زهر مار، حیارو خوردن و آبرو رو قی کردن...

عباس آقا گفت از انصاف نگذریم خوشگل بود، مخصوصاً هیکلش...

خاله وسطی گفت خجالت بکش مرد!!!!!

یکی از دخترا گفت خوب ما هم آرایش کنیم خوشگل میشیم...

آقا ابوالفضل گفت چشم بابات روشن، تو غلط میکنی آرایش کنی.....

بعد ادامه داد که من از همون اولش با اومدن به اینجور جاها مخالف بودم، ببین دختره بی حیا چی میگه، بذار برسیم خونه معلومت میکنم...

خاله کوچیکه در دفاع از دخترش گفت حالا مگه چی گفت تو هم عادت داری آبرو ریزی راه بندازی، حالا خوشگل یا زشت ، چیکار به این کارا دارید، عذاتون رو بخورید از دهن افتاد...

داماد خانواده گفت حالا از خوشگلی بگذریم که انصافاً هم ظاهر خوشگلی داشت ...

یکدفعش زنش پرید تو حرفش که تو غلط کردی گفتی که خوشگل بود...

داماد گفت خیله خوب توهم که نمیذاری حرفم تموم بشه، ودر ادامه گفت خوشگلی ظاهری و در باطن زشتند... یعنی اعمالشون زشته.. افکارشون زشته .. و این قابل احترام نیست..

خانمش گفت باریکلا منم میخواستم همینو بگم..

داماد ادامه داد خانم صدبار میگم توی حرف من نپر تا مجبور نشی حرفتو پس بگیری...

آقا مهدی که حوصلش سر رفته بود گفت همه قبول کردیم که خوشگل بود، برای سلامتی همه صلوات...

فقط آقا ابوالفضل آخر صلولتش یه و عجل فرجهم گفت...

من رو به آقا ابوالفضل گفتم التماس دعا...

آقا ابوالفضل گفت محتاجیم خوب که چی؟

گفتم آقا ابوالفضل یک سؤال میپرسم مردونه و راست حسینی جواب بده...

گفت خوب بفرما...

گفتم حضرت عباسی دخترهاتو میسپاری دست همین دختر آرایش کردهء به ظاهر خوشگل  از خدا بی خبر تا تربیتشون کنه؟...

آقا ابوالفضل با تکونی به خودشو نمایشی از غیرت و با صلابت گفت من یک بز گر هم داشته باشم دست این دختر کثافت نمیدم...

گفتم ولی دخترهاتو به یک خانم به ظاهر موجه چادری که نمیدونی زیر چادرش و توی مغزش چی داره مسپاری...

ادامه دادم این دختر بدبخت با زبون بی زبونی داره به منو تو میگه که دخترت رو به نسپار من آدم درستی نیستم، یعنی اینکه این دختر آدم رو راستیه ، آدم صادقیه ، داره رو بازی میکنه، خودشو به خاطر هرچی که هست انگشت نما کرده و ظاهر و باطنش رو انداخته بیرون، داره میگه الیها الناس به من اعتماد نکنید، یعنی منافق نیست...

ولی یک خانم چادری که میتونه از فرقه همین خانم باشه، با رفتار منافقانه خودش میتونه دین و دنیای دختر نازنین تورو ازش بگیره و دور از چشم تو به دست هر کس و ناکسی بسپارش...

چطور شما به خودتون اجازه میدید اینهمه حرف نا مربوط به شخصی بزنید که صادقانه داره میگه من بدم... حتی اگه واقعاً هم بد باشه...

رو به جمع گفتم چطور شما که ادعای فضل دارید و خودتون رو پیرو اسلام و چادر و نمازو دعا میدونید و انتظار دارید بهشت برین در انتظارتون باشه با ندونستن بدی و خوبی دیگران اینهمه حرف نامربوط پشت سرش زدید که همین دینتون میگه تا کسی رو نشناختید در موردش قضاوت نکنید..

رو به آقا ابوالفضل گفتم شما که برای ثواب حاضری سره پدر بزرگوارتون رو گوشتا گوش ببرید، براتون زور نداره سره پل صراط بدهکار یک دختر بچه فاحشه باشید و مجبور شود از ثوابهای خودتون بهش بدین یا اینکه بارکش کناهانش باشید؟

عباس آقا گفت البته حرفای شما درست ، ولی نباید جلوی جوونها بگید که خدای نکرده سوء استفاده کنند...

گفتم چطور جلوی همین جوونها میشه فحاشی کرد و لفظ نا مأنوس جنده رو بکار برد ولی نمیشه این حرفا رو زد؟

حرفا به اینجا که رسید آقا مهدی شروع به دست زدن کرد و دخترا و بچه جقله ها هم باهاش همراهی کردند...

آقا ابوالفضل یک لحظه رفت میدون داری کنه که خاله کوچیکه گفت چیه نکنه دست زدن هم اشکال داره؟ ....

که خاله ها هم شروع به دست زدن کردند...

فقط خاله بزرگه در حال دست زدن و ریسه رفتن پرسید عروسی شده که دارید دست میزنید...

خاله وسطی گفت آره عروسی زن بابجان شده...

خاله کوچیکی گفت هرکی سیر نشده بشقابشو بده تا براش بکشم...

عباس آقا گفت دست شما درد نکنه زحمت کشیدید...

آقا ابوالفضل گفت الهی شکر دست شما درد نکنه....

آقا مهدی که داشت بشقابشو میداد تا یه کفگیر دیگه غذا بخوره گفت خاله جون بکش که نفهمیدی غذا خوردیم یا خانومه رو...

با این حرف دخترا زدن زیر خنده که آقا ابوالفضل گفت مرگ!!!، چه معنی داره دختر به هر چیزی بخنده...

تا ساعت 12 یا یک شب همونجاها بودیم که تصمیم به رفتن شد، با فرق اینکه دیگه کسی به اون دخترا به چشم بد نگاه نمیکرد و یک احترام نهفته ای در دل همه بخصوص آقا ابوالفضل داشتند...

گمونم اگه روش میشد میرفت دست به دامنشون میشد که بخاطر حرفهائی که پشت سرشون زده بود حلالش کنند..

آخه واسه اینجور آدما سخته که حتی یک لحظه روی پل صراط معطل بمونند و دیر به حوری برسند...

در حال حرکت بودیم که دیدم اون دختر پسرها یکجا ایستادند و دارند حرف میزنند...

جوری مسیرمو کج کردم که از کنارشون رد بشم و به بهانه بند کفش و این حرفا با کمی فاصله کنارشون ایستادم....

دیدم پسر گنده تره که خیلی هم خشن بود کمی اسکناس از دخترا گرفت و گفت با اینهمه آدم این چیه به من میدی...

دختره با ترس و احساسی شبیه به گریه گفت آخه بعضیا میترسند لای درختا بیان، میگفتن ممکنه زورگیری بشن، بعضیهاشون هم شماره دادن....

پسره گفت شماره هاشونو نگه دار تا بعداً بریم سراغشون....

بعد ادامه داد جمع کنید بریم خیابون ، تا صب باید صد تومن دیگه کاسب بشیم....

پ.ن طبق آمار بین المللی 80 درصد برده داری نوین شامل زنان و دخترانی میشود که مورد سوءاستفاده و تجاوزات جنسی قرار میگیرند...

هیچ زنی به فاحشه گری راضی نیست و از آن لذت نمیبرد...

عامل اصلی فاحشه گری فقر مالی و فقر فرهنگی است که در ازای دریافت غذا و لباس انجام میگیرد...

اغلب آنها برای ادامه اینکار تهدید جانی برای خود و خانواده شان از طرف دلالان فحشا دارند..

دلالان فحشا به نوعی اصل بهره این کار را برداشت میکنند و امور مالی و محافظتی این مقوله را بر عهده دارند...

خانمهائی که بدون دلال و محافظ مبادرت به این کار میکنند هم از طرف مشتری  و هم از طرف اوباشی که صحنه گردان و غرفه دار این شغل هستند د معرض خطر جانی قرار دارند..

متآسفانه به دلیل سود فراوان و گردش مالی عظیم آن بعضاً شنیده شده که خود دولتها هم در این امر مشارکت دارند ( البته قسمتهای فاسد هر دولت )

همهء زنان آلوده به این موضوع و خانواده هایشان در معرض همهء بیماریها هستند ولی اغلبشان هیچگونه بیمه ای ندارند...

متوسط عمرشان بسیار کمتر از یک بیمار سرطانی است...

گردش مالی این تجارت کثیف بالاتر از تجارت نفت و قاچاق مواد مخدر است....

اصل فاحشه گری مربوط به نپرداختن حقوق اصلی زنان است که از طرف مردان نادیده گرفته میشود...

فاحشه گری شامل عرضه و نظاره رایگان هم هست که زنها با عرضه خود و مردان به صورت رایگان بهره های بصری میبرند که به آمار نیامده و به ضرر خانمها هیچ گردش مالی هم ندارد...

استخدام منشی های زن که گاهاً در اطلاعیه ها به عنوان دوشیزه استخدام میشوند هم نوعی فاحشه گری است که صاحب کار با سوء استفاده از موقعیت اجتماعی خود از کارمندان خود بهره های جنسی میبرد...

در سیستمهای دولتی نیز که مدیران اصرار به داشتن منشی خانم دارند هم به نوعی بهره جوئی جنسی و فاحشه گریست، زیرا با اینکه اصرار به جنسیت وجود دارد ولی هیچگونه فوق العاده حقوقی بابت جنسیت پرداخت نمیشود..

در همه جای دنیا فقر مالی و فرهنگی نشانه بی کفایتی دولتهاست..

در هر صورت و در هر مملکت خواه ناخواه این موضوع وجود دارد و ساماندهی آن وظیفه همه دولتها است..

متأسفانه دولت ما برای نزدیک ماندن به شعارهای پوشالی و نمایش مدینه فاضله بودن قلمرو خود، چشم خود را بر این واقعیت بسته و منکِر وجود این منکَر در مملکت هستند..

و بجای دادن راهکار همیشه مشکلات را به گردن دشمن خارجی میاندازند...

آنها بچه های ما و هم وطن ما هستند که زیر چرخدنده های بی رحم جامعه در حال خرد شدن هستند...

و الی آخر.....